بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

دردونه های مامان

سلام پسرم مامان عاشقته

موهام و کوتاه کردم

یه روز جمعه خوبی بود برامون بابا بهمن میخواست بره فروشگاه ما هم باهاش رفتیم این چندمین باری بود که رفته بودی فروشگاه بابا بهمن خاله ساعدینا هم اومدن اونجا تا بتونن تو رو ببینن آخه زود به زود دلشون برات تنگ میشه از اونجا هم شما بابا بهمن رفتید سلمونی البته مامان هم اومد فیلم گرفت تا اولین کوتاهی موی شما یادگاری بمونه بماند هر کس اونجا بود یه کاری میکرد تا شما حواست پرت بشه و آقای ارایشگر کارش و درست انجام بده البته شما خیلی آقا تر از این حرفها بودی و اصلا" گریه نکردی مثل یه جنتلمن واقعی ولی مامان جان قبلا" خوشگل تر بودی موهات کوتاه شد یه جوری شدی مامان قربون زشت شدناتم برررررررررررررررره اینجا داریم از خ...
30 بهمن 1390

ماه9+ماه9

عزیز دلم 9 ماه مهمون دل مامان بودی و حالا 9 ماه که شدی عزیز دردونه خونمون دوتا 9 ماه که با همیم مامان خیلی دوست دارها هر وقت نگات میکنم نگام میکنی و برام میخندی یا اینکه دستات و برام باز میکنی تا بیام بغلت کنم  وقتی خوابی میام بغلت میکنم بوست میکنم نوازشت میکنم و تو هم میفهمی و گوشه لبت یه لبخند کوچولو میشینه یعنی مامان من حواسم هست و دارم لذت میبرم اون موقعس که محکم فشارت میدم و تو چیزی نمیگی و کاملا" با احساس امنیت سنگین میخوابی  وقتی هم خوابت طولانی میشه درسته به کارام میرسم اما دلم برات تنگ میشه و بهونت و میگیرم از 4 ماهگی اسمت و میشناسی و هر کس صدات میکنه برمیگردی اما گاهی شیطونیت گل میکنه و هر چی صدات میک...
26 بهمن 1390

اصلا"آمپول و دوست ندارم

سلام سلام به همه نی نی ها با مامان باباهای گلشون ببخشید مدتیه دیر به دیر میام آخه چند وقتیه پسرم زیاد سر حال نیست البته بماند شیطونی و بازی و خنده و بد خوابی و ..... ولی خوب بردیا سر حال نیست ولی دوست داشتم زودتر بیام وبگم چه پسر نازیه این آقا بردیا نمیدونم از کجا شروع کنم که چیزی و جا نندازم اولش بگم الان عکس ندارم عذر خواهی از همه اما به زودی کلی عکس میزارم آخه عکسا الان پیشم نیست بردیا مامان الان حسابی بهت خوش میگذره (البته جدای مریضی) چون هر جا که دوست داری تند تند چار دست و پا میری و خودت و به هر چیز و جایی که بخوای میرسونی و همه چیز و بر میداری و میزاری تو دهنت  اما مامان خیلی دوست داری همش سر پا بشی و راه بری منم همش باید...
23 بهمن 1390

مامان و بردیا

  چند روزی میشه مامان که خونه خودمونیم تو هم که همش دوست داری یا بیرون باشیم یا دورت شلوغ باشه از وقتی که بیدار میشی مامان باید کنارت باشه و باهات بازی کنه کافیه یه لحظه بلند بشم خودت و لوس میکنی وبا صدای نازک  اوووو اووووو میکنی  اگه اهمیت ندم بغض میکنی و میگی ماما ماااا ماما مااا قربونت برم که صدام میکنی تا میام کنارت شروع میکنی به خندیدن بعضی اوقات فکر میکنم قبلنا که تو نبودی من چه کار میکردم درسته الان از خیلی از کارام میمونم اما ارزششو داره و برا ی من هر لحظه با تو بودن انگار جدیده و شدی همه دار و ندار مامان اینم یه جورشه یه طعم از زندگی عاشقتم میدونی که چند تا...
12 بهمن 1390

من دیگه بزرگ شدم

بردیای مامان این ماه هشتم برات ماهی بود که توش کلی پیشرفت داشتی احساس میکنم تو این ماه یه جهش خیلی بزرگ داشتی از اولین روز هشت ماهگی یه جور دیگه شدی به قول بابا مرد شدی از وقتی نشستن ویاد گرفتی دیگه هیچ وقت دوست نداری دمر باشی از وقتی هم سر پا بودن و یاد گرفتی اصلا" دوست نداری بشینی دقیقا" روزی که هشت ماهت پر شد سینه خیز رفتی چار دست و پا هم میری البته وقتی دلت بخواد خودت و به چیزی که دوست داری برسونی اول چار دست وپا نزدیک که شدی سینه خیز در غیر این صورت زیاد به دمر موندن تمایل نشون نمیدی قبلنا وقتی میخواستی توپتو بگیری هی با نوک انکشت هلش میدادی و دستت بهش نمیرسید اما الان کاملا" یاد گرفتی و دستت و میندازی روش و برش میداری مامان فدات ب...
8 بهمن 1390

اولین مرواریدهای دلبندم

تبریک تبریک اولین دندونهای پسرم در اومد چند روز بود عزیز دلم که کمی بیقرار بودی و شبها تو خواب ناله میکردی ولی اصلا" اذیتم نکردی البته مامان اصلا" فکرش و نمیکرد که به خاطر دندونات باشه چون از چهار ماهگی اینقدر هر چیزی و میدیدی میمالیدی به دندونات و محکم به لثه هات فشار میدادی که من همش فکر میکردم به زودی دندون در میاری اما خبری نشد به همین خاطر متوجه نشدم تا همین چند روز پیش دیدم لثه پاینی سفید شده و باد کرده 4 روز بیشتر نشد که دیدم یکیش سرش اومد بیرون فرداشم اون یکیش درست تو 8 ماه و 2 روزگی مبارکت باشه پسرم  وقتی دندونت در اومد خونه مادر جون بو...
28 دی 1390

حلیم نذری

پسر نازم از سالی که مامان و بابا ازدواج کردن بابا یه نذری تو دوران نامزدیمون کرد قرار بر این شد سال دیگه نذری حلیم بدیم از اونجایی که بابا یه ارادت خاصی به امام حسین دارن همیشه از بچگی دوست داشته برای امام حسین نذری بده اونم حلیم به همین خاطر نذر سال بعد توی خونه خودمون و کرد از اون سال 4 سال میگذره و بابا هر سال روش یه نذر جدید میکنه و اضافش میکنه امسال هم به خاطر آقا پسر گلمون که شما باشی بابا 4 کیلو بلغور اضافه کرد (البته 4 کیلو خودش یه دیگه) و این شد که ما هر سال روز اربعین نذری حلیم داریم البته این بماند که مامان همش اصرار داره بابا نذرش و عوض کنه و بابا هم به جاش هر سال اضافه ترش میکنه امسال هم ...
27 دی 1390
1